کتاب1984/ جورج اورل / چشمه
اکنون خرید کنین
پدرش مدتی قبلش ناپدید شده بود، نمیتوانست به خاطر بیاورد چه مدت قبل. آنچه واضحتر یادش میآمد اوضاع بلبشو و دشوار آن ایام بود: هراسهای هرازگاهی از بمبارانهای هوایی و پناهگرفتن در ایستگاههای مترو، تل نخالهها در هر گوشهوکنار، اعلامیههای نامفهومِ نصبشده نبش خیابانها، گروههای جوانانی که همگی پیراهنهای یکرنگ به تن داشتند، صفهای بیاندازه طولانی جلوِ نانواییها، شلیک متناوب مسلسلها در دوردست، مهمتر از همه اینکه هرگز غذا به قدر کافی گیرشان نمیآمد.
یاد بعدازظهرهایی طولانی میافتاد که با سایر پسرها به سطلهای زباله و تلهای آشغال ناخنک میزدند، برگهای کلم را میجستند، پوستهای سیبزمینی را، گاهی حتی تکههای نان بیات را که با دقت گرد و خاکستر را از رویشان میتکاندند؛ و همینطور ساعتهایی را که به انتظارِ عبور کامیونهایی میگذراندند که از مسیرهایی مشخص رد میشدند و میدانستند برای احشام خوراک میبرند و وقتی از دستاندازها میگذرند، گاهی پیش میآید تکههای کنجاله روغن ازشان بیرون بریزد.
هیچ محصول مرتبطی وجود ندارد.