اما چه موقعی که سوال میکرد و چه موقعی که گوش میداد، میلرزید ولی هیجان خود را بهتر از هریت مهار میکرد. صدایش نمیلرزید ولی ذهنش از اینجور شکل گرفتن احساسات، از این خطری که ناگهان علم شده بود، از این سردرگمی ناگهانی و حیرت و سراسیمگی، به تلاطم افتاده بود... به حرفهای هریت که گوش میکرد، در باطن رنج میکشید ولی حفظ ظاهر میکرد... اما اگر قسمتهای نامفهوم و تکراری حرفهای هریت را کنار میگذاشت به اصل مطلب میرسید و غم وجودش را فرا میگرفت. بهخصوص که یادش میافتاد خودش در تقویت حسن نظر آقای نایتلی به هریت نقش کوچکی نداشته است.
اسنیپت داینامیک شما در اینجا نمایش داده میشود...
این پیام به این علت نمایش داده شده است که فیلتر و الگوی مورد استفاده را با هم ارائه نکردهاید.