کتاب تونل / ارنستو ساباتو / نیلوفر
اکنون خرید کنین
شب ناآرامی را گذراندم. نه میتوانستم طراحی کنم، نه نقاشی کنم. هرچند بارها سعی کردم چیزی را شروع کنم. برای قدم زدن از خانه بیرون رفتم. و ناگاه خودم را در خیابان کوریینتس یافتم. اتفاق بسیار عجیبی افتاد: جهان را با چشمانی رأفتآمیز و دلسوزانه میدیدم. این گفتهام را یادم میآید که میخواهم در نقل این داستان کاملا بیطرف باشم، و حالا میخواهم نخستین دلیل آن را با اعتراف به یکی از بدترین خطاهایم ابراز کنم. من همیشه با بیعلاقگی به افراد نگاه کردهام، حتی با نفرت و بیزاری _ بهخصوص به جماعتهای مردم. همیشه از کنار دریا در تابستان، از بازیهای فوتبال، از مسابقات، و تظاهرات بدم میآمد. نسبت به تنی چند از مردان و تک و توکی زنان محبتی احساس کردهام؛ بعضی از آن زنان را ستایش کردهام (من آدم حسودی نیستم)، با بعضی دیگر احساس همدلی واقعی داشتهام. نسبت به کودکان همیشه با محبت و دلسوزی برخورد کردهام (بهخصوص وقتی با تلاش ذهنی سخت سعی کردهام فراموش کنم که یک روز آنها هم بزرگسالانی مانند دیگران میشوند). ولی به طور کلی نوع بشر همیشه به نظرم نفرتانگیز رسیده است. برایم اهمیتی ندارد که به شما بگویم که بعد از مشاهدهی ویژگی خصلتی خاص سراسر روز نمیتوانستم غذا بخورم. یا در هفته نقاشی کنم. باورکردنی نیست که تا چه حد درجهی آزمندی، حسادت، کجخلقی، ابتذال، مال اندوزی _ به طور خلاصه طیف گستردهی صفاتی که شرایط رقتبار ما را تشکیل میدهد _ میتواند در چهره، در طرز راه رفتن، در نگاه بازتاب یابد. فقط طبیعی به نظر میرسد که پیش از چنین برخوردی، آدم نخواهد غذا بخورد یا نقاشی کند _ یا حتی زندگی کند. با اینهمه میخواهم این را روشن کنم این صفت برای من افتخارآمیز نیست. میدانم که این نشانی از غرور و خودپسندی است، و نیز میدانم که آزمندی و مال اندوزی و حرص و ابتذال غالبا نقطهی خوشایندی در قلب من یافتهاند. ولی همانطور که گفتهام میخواهم این قصه را با بیطرفی کامل روایت کنم، و بر این گفتهام همچنان پابندم.
هیچ محصول جایگزینی وجود ندارد.
هیچ محصول مرتبطی وجود ندارد.