کتاب فصل بعدی زندگی ات را طراحی کن /دبی تراویس / کوله پشتی
اکنون خرید کنین
این رؤیا را در قلب و ذهنم نگه داشتم، هرگز دربارهاش با کسی صحبت نکردم. سالهای زیادی برای داشتن چنین رؤیایی، آن هم بعد از خواندن یک کتاب، به خودم خندیدم و گفتم چقدر احمقی که فکر کردی با خواندن یک کتاب، همه چیز را دربارۀ ایتالیا یاد گرفتهای و سپس، برای فیلمبرداری قسمتهایی از برنامۀ تلویزیونیام به آن جا سفر کردیم.
مثل خیلی از آدمهای دیگر، من هم مسحور زیبایی ساختمانهای تاریخی، روستاهای کرهایرنگ روی تپه و مناطق حومۀ شهر شدم. تازه فهمیدم چرا شاعران و نویسندگان همیشه به این سمت کشیده میشوند؛ زیبایی این کشور روح آدم را بیوقفه تازه میکند. نور و ترکیب بوهای مست کننده، صداها و مزهها حتی از برترین خیالات هم زیباتر است و آدم را تسخیر میکند. وقتی برای اولینبار ایتالیا را دیدم، فهمیدم که سریالها و فیلمها اصلاً نتوانستهاند زیبایی اینجا را آنطور که باید، نشان دهند.
البته هانس هم در این سفر همراهم بود. او کارگردان برنامه بود. یک روز عصر وقتی اعضای پشت صحنه برای گشت و گذار رفتند، فرصت کردیم با هم تنها باشیم. یک روز بهاری و هوا آفتابی و مطبوع بود. در حالی که تیشرت به تن داشتیم، در میدان عمومیِ یک شهر قرون وسطایی در ولترا نشسته بودیم. خدمتکار با تعجب به دستهای برهنۀ ما نگاه میکرد؛ چون ایتالیاییها معمولاً در آن وقت از سال ژاکت تنشان میکنند. وقتی به او گفتیم که در کشور زیبایش در حال فیلمبرداری هستیم خوشحال شد و ما را تنها گذاشت.
در سکوت نشسته بودیم و دنیای اطرافمان را تماشا میکردیم. مردان مسن همه سرحال و شاداب کنار هم نشسته بودند و باهم صحبت میکردند و نوجوانان چنان آهسته و باآرامش در اطرافمان قدم میزدند که انگار در یک فیلم سیاهوسفید دهۀ شصت حضور داشتیم.
هیچ محصول مرتبطی وجود ندارد.